آرش کمانگیر
تاریخ فراموش شده

 آرَشِ کَمانگیر نام یکی از اسطوره‌های کهن ایرانی و همچنین نام شخصیت اصلی این اسطوره‌است.

 
 
 
 
 
تندیس آرش کمانگیر در سعدآباد
 
 
 اسطوره آرش کمانگیر از داستان‌هایی است که در اوستا آمده و در شاهنامه از آرش در سه جا با افتخار نام برده شده ولی داستان آرش در شاهنامه نیامده‌است.*[۱][تحقیق دست اول؟] در کتاب‌های پهلوی و نیز در کتاب‌های تاریخ دوران اسلامی به آن اشاراتی شده‌است. ابوریحان بیرونی، در کتاب خود به نام «آثارالباقیه» به هنگام توصیف «جشن تیرگان»، داستان آرش را بازگو می‌کند و ریشه این جشن را از روز حماسه آفرینی آرش می‌داند. در اوستا آرش را اِرِخشه خوانده‌اند و معنایش را نیز کسانی معناهایی کرده‌اند: از آن دسته «تابان و درخشنده»، «دارنده ساعد نیرومند» و «خداوند تیر شتابان». در اوستا بهترین تیرانداز ارخش نامیده شده‌است که گمان بر این است که همان آرش باشد. بعضی معنی آرش را درخشان دانسته‌اند. و برخی معتقدند که منظور از آرش، حاکم پارتی گرگان بوده که به زور تیر و کمان دشمن را (به احتمال زیاد سکاها را) از مرز ایران دور کرده‌است.
 
 
آرش در فرهنگ دهخدا
 
 
 
 
 
نام پهلوانی کماندار از لشکر منوچهر. منوچهر در آخر دوره حکمرانی خویش از جنگ با فرمانروای توران، افراسیاب، ناگزیر گردید. نخست غلبه افراسیاب را بود و منوچهر به مازندران پناهید لکن سپس بر آن نهادند که دلاوری ایرانی تیری گشاد دهد و بدانجای که تیر فرود آید مرز ایران و توران باشد، آرش نام پهلوان ایرانی از قله دماوند تیری بیفکند که از بامداد تا نیمروز برفت و بکنار جیحون فرود آمد و جیحون حدّ شناخته شد. در اوستا بهترین تیرانداز را «اِرِخ ِش َ» نامیده و گمان می‌رود که مراد همان آرش است . طبری این کماندار را «آرش شاتین » می‌نامد و نولدکه حدس می‌زند این کلمه تصحیف جمله اوستائی «خَشووی ایشو» باشدچه معنی آن «خداوند تیر شتابنده » است که صفت یا لقب آرش بوده‌است. و بروایت دیگر رب النوع زمین (اسفندارمذ) تیر و کمانی به آرش داد و گفت این تیر دورپرتاب است لکن هرکه آن را بیفکند بجای بمیرد. و آرش با این آگاهی تن بمرگ درداد و تیر اسفندارمذ را برای سعه و بسط مرز ایران بدان صورت که گفتیم بیفکند و درحال بمرد. 
 
چون کار بقفل و بند تقدیر افتد
 
از جیب خرد کلید تدبیر افتد
 
آرش گهرم ولی چو برگردد بخت
 
در معرکه پیکان و پر از تیر افتد (خسروی)
 
 
از آن خوانند آرش را کمانگیر
 
که از آمل بمرو انداخت یک تیر
 
ترا زیبد نه آرش را سواری
 
که صدفرسنگ بگذشتی ز ساری (ویس و رامین)
 
 
و افراسیاب تاختن‌ها آورد و منوچهر چند بار زال را پذیره فرستاد تا ایشان را از جیحون زانسوتر کرده، پس یک راه افراسیاب با سپاهی بی اندازه بیامد و چند سال منوچهر را حصار داد اندر طبرستان و سام و زال غائب بودند و در آخرصلح افتاد به تیر انداختن آرش و از قلعه آمل با عقبه مزدوران برسید و آن مرز [ را ] توران خوانده‌اند. (مجمل التواریخ ) .
 
 
 
13تیر، تیرگان روز از تیر ماه، جشن یادمان آرش است وچه پرشکوه است پیمان ما برای پاسداشت نام ایران جاودانه در گستره گیتی. 
 
 
داستان آرش: 
 
آرش زه کمان را کشید، تا انجا که بازوهای ستبرش کمان شدند و جانشین تیری که از چله کمان رها شد … 
 
داستان آرش کمانگیر، داستان پیکار تا سرحد مردن و شهادت است. قصه آشنای پهلوانان ایرانی وجنگ ایران وتوران. داستان چشم آرزومند مردمی که دوخته به کمان مرد دلیری از تبار ایرانیان آریایی نژاد بود . 
 
آریامردی که مهم نیست نامش آرش بود یا ارخش، اشک بود یا ارشک؛ مهم نیست کشاورز بود یا سپاهی. تنها مهم است که از تبار ایرانی بود وبه راد مردی مشهور. 
 
"منم آرش، سپاهی مرد آزاده... مجوییدم نسب، فرزند رنج و کار" 
 
چون افراسیاب بیدادگر شاه توران زمین را دید پیراهنش راپاره کرد وگفت: 
 
تن من را نگاه کن که تندرست است اما می دانم در راه انداختن این تیر می میرم ونشان ایران زمین برآسمان بوسه خواهد زد. 
 
"که تن بی عیب و جان پاک است" 
 
آنگاه آرش از بلندترین قله های البرز بالارفت، جایی که سرش به آسمان می سایید وتیر کوچکش را از چله رها کرد و خودش جان سپرد. 
می گویند سرداران ایران و توران روزها پشت سرآن تیر دویدند و راندند و با چشم های شگفت زده ونگرانشان دیدند، چگونه تیر آن رادمرد افسانه ای بر درختی بزرگ وتنومند، کنار ساحل رود جیحون فرود آمد. 
 
"ولی، آن دم که نیکی و بدی را گاه پیکار است؛ فرورفتن به کام مرگ شیرین است؛ همان بایسته ی آزادگی این است." 
 
بازهم می گویند همان موقع بود که روح از چله رها شده آرش آرام گرفت. برکنار درخت گردویی هزار فرسنگ دورتر از دماوند؛ و منوچهر شاه ایران زمین آن درخت را نشان آرش خواند. 
درختی که تیری چوبی را در قلبش پذیرفته بود. تیر کوچکی که نشان تمام جان وعشق و آرزوی ایرانیان بود. 
 
"آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش؛ کار صدهاهزاران تیغه ی شمشیر کرد آرش" 
 
سخنی با آرش: 
 
می دانم بسیار بزرگ و بزرگوارتر از من و بسیاری دیگر از ایرانیان بوده ای. اما هیچ عنوانی را کنار نامت نمی آورم، چراکه می پندارم که هر عنوانی جز نام تو از مرتبه ات می کاهد وچهره ی مینویت را می آلاید. 
 
نام تو به فره نام ایران است و بلندی قامتت به بلندای دماوند سپید یال، چنان که بستر سینه ات را به فراخی دشت میشان دانسته اند؛ و سیاهی گیسوانت به شب های مخملین سبلان ایران زمین مانند شده. 
 
آرش! دوست دارم بدانم آن شب برتو چه گذشت، آن شب تاریک پس از شکست از افراسیاب بیگانه. 
آن شب که منوچهر شاه بی کفایت پیشدادی مردانش را واداشت در کوچه پس کوچه های ایران فریاد زنند وکمانداری شیواتیر را بجویند؛ که بر البرز کوه برآید وجنگ اهریمنانه تورانیان را به تیرپرانی به پایان برد. 
 
آن شب تو دربسترت خفتی یا گریستی؟ 
 
شاید آن شب هزاران نفر خفتند وگفتند: ما را چه به شیواتیری و مرزاندازی که لقمه نانی می خواهیم از برای زندگی چه درایران چه در توران زمین. و هزاران افسوس که چه اندیشه ناپاکی. 
 
"غیرت اندر بندهای بندگی پیچان، عشق در بیماری دل مردگی بی جان" 
 
وچه هزاران هزاری که گریستند از ناتوانی و درماندگی؛ و چه سربازان و سردارانی که نالیدند از بی کفایتی حاکمان؛ وچه زن ها که نفرین گفتند افراسیابان را که غارتگران شادمانی ایران بوده اند. 
 
"کودکان بر بام، دختران بنشسته بر روزن، مادران غمگین کنار در، مردها در راه." 
 
من مطمئنم که آن شب تو نخفتی و نه گریستی، تو اندیشیدی که آرش از این خاک است که معنا می یابد و میان آرش و خاک، خاک پاک و اهورایی را برگزیدی. 
 
آرش! دوست دارم بدانم آن لحظه که برهنه شدی تا پیچاپیچ اندامت را نمایان کنی که بگویی تنی سالم به نبرد دشمن آمده افراسیاب در دل چه می اندیشید؟ 
 
"دشمنانش در سکوتی ریش خندآمیز، راه واکردند" 
 
او تیرت را هرآیینه کوتاه پر می پنداشت که بلندی اندیشه اش به کوتاهی علف های هرز کنار جیحون بود. 
افراسیاب و دیگر ایران ستیزان غافلند که اهورامزدا سرزمین خود ایران را به فره ایزدی پاس می دارد و فرشتگان پاک را فرمان می دهد راهی پدید آرند که تیر تو، تیر ایران، چنان شتابان و راست رود که نیم روز بعد بر کهنسال گردویی فرود آید و آنجا مرز ایران که نه، نقطه ستایش عشق باشد. 
 
آرش! اما یک پرسش وپاسخ تاریخی که سرانجام خود یافتم، آنگاه که سرگذشت مقدس ایران را می خواندم وجابجایش از یاری فرشتگان به فرمان پروردگار یکتا می دیدم، می اندیشیدم اگر ایران سرزمین برگزیده اوست، پس چه نیازی به تو و به رستم، به کاوه و به آریوبرزن، به سورنا و به همت، به باکری و سرافراز؟ که او می توانست خود به دست معجزه ایران را از مکر کژاندیشان واهریمن خویان نگاهبان باشد. 
 
خواندم، خواندم و اندیشیدم تا دیدم که هیچ معجزه ای نیست مگرآن که آغازی زمینی داشته باشد. 
 
چرا که یزدان پاک خود فرموده است: همانا خداوند سرنوشت هیچ تباری را دگرگون نمی سازد مگر آن که خود بخواهند. 
 
و تو نقطه آغاز آن معجزه بودی ودانستم که معجزه ای در کار نخواهد بود مگر آن که ما بخواهم. معجزه از دل ما آغاز می شود و آب را می شکافد و باران را فرمان بارش می دهد. 
 
بی تو و پاک اندیشی ات ، خداوند توانا هیچ فرشته ای رافرمان نمی داد که تیر را هزار فرسنگ آن سو فرود آرند و ایران را بگسترانند تا ان سوی فرغانه. 
 
اگر پری نهفته رخ است ودیو در کرشمه حسن؛ منم که پری را رانده ام ودیو را خوانده ام. 
 
کنون دارم به پاس این یافته، خود را عادت می دهم که در انتظار هیچ معجزه ای نباشم، هیچ چیز برای سرزمین اهورایی ایران رخ نخواهد داد مگر آن که من بخواهم، تو بخواهی و ما بخواهیم. 
 
"در این میدان، بر این پیکان هستی سوز سامان ساز، پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز" 
 
روزهاست که در پی کمان خود هستیم. کمان ما دیگر آن چوب خم شده و زه پوستینش نیست. کمان ما از جنس امروز است و تیری می خواهیم که چون به پرواز درآید خاک سپند ایرانمان را معنایی دیگر بخشد. ما بر دماوند می ایستیم، اما تیرمان نه در گستره خاک که بر بلندای آسمان می رود ومی رود، بی فرود تا ایران ما دوباره معنا بگیرد وبر صدرگیتی نشیند. 
 
"شعله بالا می رود پرسوز" 
 
صبحگاه سیزدهم تیرماه به احترام نام تو و به عشق ایران زمین، یادی از تو خواهیم کرد، چنان که نیاکانمان در جشن تیرگان می کردند، و خداوند را با عشق می خوانیم که کشتزارهامان سرسبز وبارور باشد و دلهامان شاد، ایران سربلند باشد و فرزندانش مایه افتخار. 
 
باشد آنچنان که ذره ذره پراکنده برخاک ایران آریایی، از هرجا گلی روید وچشمه ای جوشد و همگان همه با هم نام سرزمین مادری را فریاد زنند

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در تاريخ جمعه 7 بهمن 1390برچسب:, توسط امیررضا و پوریا |